به شیشه می خورد...
نرم...
آرام سرازیر می شود ...
انگار او هم به نبودن های من می گرید
اما انگار از خنده زیاد است...
هی می ترکد از خندیدن...
به من...........................
باران نیز امروز به من می خندد
و باز می خندد...
م.ن
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : دو شنبه 29 تير 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق ، منوچهر افتخارزاده, | 16:8 | نویسنده : م . ن |
.: Weblog Themes By Pichak :.